کاربر «من اینجا اکنون» توی توئیتر، یه رشته‌توئیتی نوشته که برخی قسمت‌هاش زبان حال من بود، با برخی ریپلای‌های زیرش. می‌نویسم بعداً مرور کنم.

‏۹- حساب کتاب کردم و دیدم انگار حس قدیم را ندارم. با او خداحافظی کردم و شروع کردم برایش به نوشتن. هرآنچه در آن هشت سال (۷۸ تا ۸۵) بر من گذشته بود را برایش نوشتم. نکته به نکته مو به مو. تشریح کردم. احساسم به او را شکافتم. جوری که صورتی زیبا را بشکافی و چیزی از قشنگی‌اش نماند.

‏۱۲- وقتی دیگر نبودی فهمیدم که قرار بوده عاشق یکی از دختران همکلاسی‌ام بشوم و اگر تو آنجا نبودی عاشق یکی دیگر از آن جمع میشدم. برچسبی با خود داشتم و دیواری میجستم که برچسبم را به آن بچسبانم. این به تربیت دوران کودکی من، به اشعاری که خوانده‌ بودم، به فیلم‌هایی که دیده‌ام مربوط است.

‏‎منم یکبار اینکارو کردم، یه ایمیل بلند بالا نوشتم برای اونی که دوستش داشتم. داشتم میمردم از دوریش. ایمیل رو نوشتم ولی نفرستادم. تو درفتم موند که موند. بعد که ایمیلم رو خوندم دیدم زیبایی حسم چقدر کم شد حالا که ازش حرف زدم. دیگه نه اون آدم برام خاص بود نه اون احساس.

پ.ن: چه رازی در این نوشتن هست؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کشف راز Jennifer اسمان چت مرجع سرگرمی و طنز Patrick ثبت شرکت Kimberly فوکس نیوز |دانلود آهنگ خبر ،فیلم،عکس ،اخبار تعطیلی مدارس،فال هدایای تبلیغاتی اسکار